خاطرات خنده دار

پسر زمستونی

هرچی که تو بخوای هست

خاطرات خنده دار


چند وقت پیش یکی از فامیلامون واسمون کارت عروسی بچه اشو آورد. منم خودم تنها خونه بودم,کارتو بهم داد و گفت خوشحال میشم تشریف بیارین سرافرازمون میکنین. منم گفتم: اگه قابلتون بدونیم تشریف میاریم. زنه همچی چششو واسم سفید کرد که از ترس مردم.
چیه خوب ? خیر سرم خواسم مودبانه حرف بزنم

******

رفته بودیم خونه پسرداییم اینا.پسر دائیم داشت با آب و تاب درباره استخری که به تازگی رفته بود صحبت میکرد.
صحبتهای گرانبهایش:آره آقا داشتم میگفتم این استخری که رفتم عالی بود.همه چی داشت.
سنو هم داشت.
من:جااااااااااااااااااااااااااان!!!
داداشم:اااااااااا؟؟!! هادی مگه حامله هستی ما نمیدونستیم
من:منظورت سونا بود دیگه:))))))
زن پسر داییم:عزیزم بیا کارت دارم
کل فامیل در اون :))))))))
پسر داییم:((((

*******

وایییییییییی اینی که میگم آخر آبروریزیه.
قبلنا که آیفون تصویری نبود یه بار نزدیک عید زنگ خونمونو زدن من برداشتم گفتم کیه؟؟
گفت مامور شهرداری هستم میشه عیدی مارو بیارین؟؟!!
حالا صدای این بنده خدا کپی صدای پسر داییم بود.منم فکر کردم داره دستم میندازه.خیلی با ناز برگشتم گفتم:
ببببببببببببببببببللللللللللللللللللله
چرا نمیشه.بفرمایید تو در خدمت باشیم
اون بنده خدا هم با خنده گفت:خیلی ممنون مزاحم نمیشیم
حالا من بلند تو خونه داد میزنم مامان امیر اینا اومدن.مامانم رفت دم در اومده میگه ندااااااااااااا اینا که مامور شهرداری بودن.بنده خداها از خنده وسط کوچه دارن زمینو گاز میزنن!!!!!!!!!!!!!!!
قیافه من :-d
قیافه مامانم به خاطر داشتن دختری مثل من:-(
قیافه مامورین زحمتکش شهرداری:))))))

 

**********

چند روز پیشا با دوستم بیرون بودیم..
دوستم انقدر یه دختره رو نگاه کرد که طرف برگشت گفت قبول باشه
بعد دوستم برگشته میگه علی این که گفت یعنی چی؟
گفتم ابله خوب انقد ذُل زدی بهش انگاری داری زیارتش میکنی دیگه اونم گفت قبول باشه.
دوستم :-b
من =))))

*********

بابام عاشقه چیزای بُنجل مُنجلِ!
میره گونی گونی نارنگی میخره که میبینی فکر میکنی گردوِ انقد ریزن لامصبا
نوشابه میخره از این وانتیا هس که واسادن رو خیابون نوشابه میدن 4-5 تا هزار تومن!!!!
انگور میخره هستش اندازه هسته هلو

*********
.....

ترم پیش کلاسمون خیلی شلوغ بود خیلیییی.یه بار دوست استادمون که خودشم استاده (کلاس خودشو زود تموم کرده بود اومده بود کلاس ما پیش استادمون)دید ما جلسه تشکیل دادیم داریم می خندیم اومد گفت شماها دوست منو اذیت می کنین هی داد میزنه صداش میگیره.:|.
بعد به پرحرف ترینمون گفت:شما آقا!!! با شمام اسمتون چیه؟
پرحرفمون::م م م مججید خراط هاااا.
خانومه ترکید از خنده طوریکه پاشد رفت از کلاسمون بیرون.
من با همچین اعجوبه هایی دارم درس می خونم آ .والا

*************

 

امروز وقتی از در خونمون اومدم بیرون جلوی خونمون یه ملخ دیدم این هوااااااااااااا..یکم جلوتر رفتم یه وزغ پهن شده دیدم،همون جوری داشتم میرفتم که فکر کردم یکی پشتمه بعد دیدم یه سگ ولگرده که از کنارم رد شد...
یه لحظه حس کردم از باغ وحش اومدم بیرون..والله..
یعنی اینقدر ما با حیات وحش در ارتباطیما...
من:)))
شهرداری:)))))
باغ وحش:)))
دوستداران حیات وحش:))))

 

************

یسری من رفتم خونه هم خدمتیم که خیلی پولدارن آقا اینا واسه نهار تدارکی دیده بودن که فقط تو فیلما من دیده بودم آقا موقع نهار من هل شدم سوپ و ریختم رو برنج اونم 2بار آقا چشمتون روز بعد نبینه آبش رفت پایین هویجا موندن رو برنج.
آقا کل خانوادش رو ویبره بودن منم ضایع شدم رفت

***********


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
+ نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:52 توسط ♥ ♡(-̮̮̃•)♰ ♱ ESI DANDY |